پنج شنبه (خانه دوست کجاست)
جلسه معلمان (نقشه قتل دانش آموز)
میز آخر (بهشت پنهان)
پای تخته (قتلگاه)
ورود مدیر مدرسه (تشریفات نظامی)
خارج از مدرسه (کافه)
تقلب (چشمهایم برای تو)
روز امتحان (روز واقعه)
زنگ زیست (معنی عشق)
کیف مدرسه (محموله)
اولین کسی که معلم از او میپرسد (قربانی)
نگاه دانش آموز به معلم (میخواهم زنده بمانم)
معلمان مدرسه (جنگجویان کوهستان)
مدیر مدرسه (پدر سالار)
کارنامه های تجدیدی (سالهای دور از خانه)
تعطیلات مدرسه (روزهای خوشبختی)
نمره ۲۰ (آرزوی محال!)
گرفتن تقلب از دست دانش آموز (بازی دیگر تمام است)
امتحان شهریور (شانس زندگی)
فضول کلاس (کارآگاه ویژه)
برچسبها:
عرضی ندارم بانو
فقط یادت باشد امروز که دختری
در آینده مادر دختر دیگری هستی
و روزی می آید که مادر بزرگ میشوی
پس جدا از همه ی ناپاکیها ، تو پاک بمان !
روز دختر مبارک …
لبخندان خدا روزتون مبارک.....
برچسبها:
برچسبها:
بهم گفتند "پدرت " را در یک جمله توصیف کن
هرچه فکر کردم نتوانستم.
نوشتن خوبی هایت جمله ای نیست
دفتر هزار برگ میخواهد.
فقط در یک جمله گفتم
" خدارا شـــــــکــر که دارمت"
برچسبها:
شگفت انگیز است ( دکتر شریعتی )
زن در کودکی درهای برکت را به روی ( پدرش ) می گشاید ...
در جوانی دین ( شوهرش ) را کامل می کند ...
و
هنگامی که ( مادر ) می شود بهشت زیر پای اوست ...
قدرش را بدانیم ...
مرا به کعبه چه حاجت
طواف می کنم “مادری” را که برای لمس دستانش هم
وضو باید گرفت . . .
°روزت مبارک
برچسبها:
ادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش.....
.
.
.
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک…
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
چند ســـــــــــــال پيش
تويه همچين روزي
ساعت22:30 شب
يه فرشته....ازاسمونا فرود اومده....
اون فرشته الان
داره يه پست مينويسه!!!پست تولدشووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
هورررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااا
اسمم فرشته نيست اما مثه يك فرشته اومدم رئ زمين و كلي ادمو ازديدن خودم خوشحال كردم
برين حالشو ببرين
اعتماد به سقف دارم توپ
ولي بي شوخي:
روز تولدم آغاز سفر زیبا و پرهیجان
“دور خورشید در ۳۶۵ روز” است
بايد خیلی مواظب خودم باشم و سعی کنم بهم خوش بگذره
تولدمممممممممممممم مبارک
برچسبها:
سلام خدمت دوستان عزیزم
بعدازگذشت یک هفته از درگذشت هنرمند عزیزکشورمون مرحوم مرتضی پاشایی،درحالیکه هنوزهم از غم رفتنشون کاسته نشده،خواستم تسلیتی عرض کنم به همه سوگواران...
اما در آخر:بازگشت همه به سوی خداوند است!
ومن الله توفیق.
برچسبها:
عاقد دوباره گفت: «وکیلم؟…» پدر نبود! ...عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان ...آن روز دور سفره، جز چشمِ تر نبود ...عاقد دوباره گفت: وکیلم؟… دلش شکست...
برچسبها:
دانش آموزان
1-روز اول مدرسه...
2-یک ماه بعد...
3-سه ماه بعد...
4-امتحانات ترم اول...
5-نزدیک عید...
6-بعد از عید...
7-یک ماه مانده به امتحانات...
8-امتحانات ترم دوم...
9-یک امتحان مانده...
10-بعد از امتحانات و شروع تابستان...
دانشجويان
سه روز مانده به امتحان :
دو روز مانده به امتحان :
شب امتحان :
یک ساعت مانده به امتحان :
سر جلسه امتحان :
هنگام خروج از جلسه :
یک هفته بعد از امتحان :
برچسبها:
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
پس نامه ای به او نوشت و گفت:
“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …
از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :
“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!
و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!
و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!
قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .
برچسبها:
به نام خداوند بخشنده مهربان که قلم را وسیله ای برای خودخوری و بدبختی ا قرار داد
بلـــــــــــــه دوستان چندی بعد بازگشت همه به سوی جزوه ها و تانژانت هاو کتانژانت ها و مسائل چند مجهولی است
فقط خواستم یاد اوری کنم که از هم اکنون محلی را برای جاسازی ورقه های امتحانی با نمره درخشان بیابید که خیلی به کار می اید
نکته دوم:عاقبت همه خاکه پس زیاد بخاطر درس و اینا خودتون رو ناراحت نکنید.
نکته سوم بااین وضعی که من میبینم باید در امتحانات علاوه بر خودکار یک آفتابه هم با خود ببریم.
و در ضمن سی ویک شهریور خر است
مسله سخت خر است
امتحان خر است
شلوار گشاد مدرشه خر است
مقنعه تا ناف خر است
شب تابیدار موندن برای درس خوندن خر است
خداوندا باشد که9ماه تحصیلی هر چه سریعتر سپری شده و ما دوباره به اغوش گرم تابستان و خوابیدن تا لنگ ظهروبیدار ماندن تا خود صبح بازگردیم بلند بگو آمــــــــــــــــــــــین.
(حالا این طنز بود اما خدا رو شکر مدرسه ها باز میشه،از گرما متنفرم.امسال تابستون هم که کوفت بود.همه موفق باشید و ایشالا روزای خوبی داشته باشید.یا حق)
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
نگاه کردن به این نقاشی ها زیبایی و تلخی های خود را دارد و بسیاری از دوست داران این نقاش با دیدن تصاویر پایانی بسیار ناراحت شده اند. آخرین نقاشی او برای سال 2000 است.
برچسبها:
خدایا نمیدانی چه لذتی دارد که خدایی داشته باشی
به وسعت دستانی که هیچگاه از آسمان خالی برنمی گردند!
برچسبها:
سلامممم
اميدوارم هميشه خوب و عالي باشيد!
روز دختر و تولدحضرت فاطمه معصومه(س)رو به همتون تبريك ميگم!!
يه تشكر بزرگ هم از خانوادممم
بابت سورپرازاي عاليشون!
خيلي دوستون دارم
خيلــــــي زياد
برچسبها:
برچسبها:
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! …
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می خورد. هر صفحه ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید
این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره!؟خخخخ
موذی هم خودتونید=))
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
به افتخارهمه ي دهه هفتاديا........
برچسبها:
لطفا بخونين بسيار جالبه
نامه ي دختر زيباي 24 ساله به رئيس ثروتمند
يك دختر خانم زيبا خطاب به رئيس شركت امريكائي ج پ مورگان نامهاي بدين مضمون نوشته است:
ميخواهم در آنچه اينجا ميگويم صادق باشم. من 24 سال دارم. جوان و بسيار زيبا، خوشاندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم.
آرزو دارم با مردي با درآمد سالانه 500 هزار دلار يا بيشتر ازدواج كنم. شايد تصور كنيد كه سطح توقع من بالاست، اما حتي درآمد سالانه يك ميليون دلار در نيويورك هم به طبقه متوسط تعلق دارد.
چه برسد به 500 هزار دلار. خواست من چندان زياد نيست. آیا مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلاري وجود دارد؟
آيا شما خودتان ازدواج كردهايد؟ سئوال من اين است كه چه كنم تا با اشخاص ثروتمندي مثل شما ازدواج كنم؟
چند سئوال ساده دارم:
1- پاتوق جوانان مجرد و پولدار كجاست؟
2- چه گروه سني از مردان به كار من ميآيند؟
3- معيارهاي شما براي انتخاب زن كدامند؟
و اما جواب مدير شركت مورگان:
نامه شما را با شوق فراوان خواندم. در نظر داشته باشيد كه دختران زيادي هستند كه سوالاتي مشابه شما دارند. اجازه دهيد در مقام يك سرمايهگذار حرفهاي موقعيت شما را تجزيه و تحليل كنم :
درآمد سالانه من بيش از 500 هزار دلار است كه با شرط شما همخواني دارد، اما خدا كند كسي فكر نكند كه اكنون با جواب دادن به شما، وقت خودم را تلف ميكنم.
از ديد يك تاجر، ازدواج با شما اشتباه است، دليل آن هم خيلي ساده است: آنچه شما در سر داريد مبادله منصفانه "زيبائي" با "پول" است. اما اشكال كار همين جاست: زيبائي شما رفتهرفته بعد ده سال آرام آرام به کل محو ميشود اما پول من، در حالت عادي بعيد است بر باد رود.
در حقيقت، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زيبائي شما نه و چین و چروک و پیری زود رس زنانه جایگزین این زیبائی خواهد گردید و اثری از این جوانی و زیبائ باقی نخواهد ماند.
از نظر علم اقتصاد، من يك "سرمايه رو به رشد" هستم اما شما يك "سرمايه رو به زوال".
به زبان والاستريت، هر تجارتي "موقعيتي" دارد. ازدواج با شما هم چنين موقعيتي خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت كند عاقلانه آن است كه آن را نگاه نداشت و در اولين فرصت به ديگري واگذار كرد و اين چنين است در مورد ازدواج با شما.
بنابراین هر آدمي با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نيست که با شما ازدواج کند به همین دلیل ما فقط با امثال شما قرار ميگذاريم اما ازدواج هرگز.
اما اگر شما علاوه بر جوانی و زیبائی کالایی داشته باشید که مثل سرمایه من رو به رشد باشد و یا حداقل نفع آن از من منقطع نشود کالاهایی با ارزش مثل "انسانیت، پاکدامنی، شعور، اخلاق، تعهد، صداقت، وفاداری، حمایت، دوست داشتن، عشق و ... " آن وقت احتمالا این معامله برای من هم سود فراوانی خواهد داشت چون ممکن است من حتی فاقد دارایی هایی با ارزش با مشخصات شما باشم و برای داشتن آنها پول زیادی خرج کنم. چون بعد چند مدت از ازدواج، بیش از زیبائی، اندام و هیکل، مواردی که بیان کردم برای زندگی مشترک لازم بوده و من شدیدا به آنها نیاز پیدا خواهم کرد.
در هر حال به شما پيشنهاد ميكنم كه قيد ازدواج با آدمهاي ثروتمند را بزنيد. بجاي آن شما خودتان ميتوانيد با کمی تفکر و تلاش و با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاري، فرد ثروتمندي شويد. اينطور، شانس شما بيشتر خواهد بود تا آن كه يك پولدار احمق را پيدا كنيد.
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمهای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده میآمدند. آنها در دست خود قاشقهایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دستهها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی میتوانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دستهها از بازوهایشان بلندتر بود، نمیتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند…
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشقهای دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، میگفتند و میخندیدند. مرد روحانی گفت: نمیفهمم!
خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! میبینی؟ اینها یاد گرفتهاند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدمهای طمع کار تنها به خودشان فکر میکنند!
((تخمین زده شده که ۹۳% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن ۷% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر ۷% ارسال کنید..
من جزء آن ۷% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم))
برچسبها:
نزدیکای صبح بود.
باد سردی میومد.
بغض گلومو گرفته بود.
رفتم بالای پشت بوم.
تنهای تنها...
داد زدم خدا تو اینجایی؟؟؟
که یه دفعه همسایمون شاکی داد زد
گوره خر برو بگیر کپه مرگتو بزار اول صبحی.
تنهایی هم به من نیومده.
:|
خخخخخخخخخخخخ
برچسبها:
|
برچسبها:
آخرین متدهای روز جهان در زمینه ی نحوه ی محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد (برگه ی امتحان):این جفنگیات مرسوم که در برگه ی امتحان مینویسند و از بیماری مادر تا اینکه اگر این درس را نمره نیاورم مشروطم میشوم و ... هم، خیلی خز شده و هم، حتی یک بچه ی 5 ساله باور نمیکند؛ چه برسد به یک دکتر! کمی نوآوری و خلاقیت داشته باشید. جناب استاد به اندازه ی کافی خودش مشکلات و بدبختی دارد، دیگر نیاز نیست شما با آن خط زیبای منحصر به فردتان یک صفحه ی آچار برایش از مشکلاتتان بگویید. حالا باز ای کاش فقط یک نفر چنین خزعبلاتی می نوشت. یکهو می بینی از 30 نفر دانشجو، بیست و هشت نفر عینا نوشته اند که اگر این درس را نمره نگیریم مشروطیم و مادرمان مریض است و پدرمان زندان است و فلان و بهمان. انگار این مشکلات را هم از روی دیگر تقلب کرده اند.
روشی پلید
یک درس ساده ای بود که من بنا به دلایلی نتوانسته بودم اصلا این درس را بخوانم و با ذهن کاملا خالی سر جلسه امتحان رفتم. نیم ساعتی نشستم و دیدم هیچکدام از این سوالات حتی برایم آشنا هم نیست. یک جمله در پایان برگه نوشتم و برگه را تحویل دادم:
«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمرهی صفر را به بیستِ با تقلب ترجیح میدهم.»
نمرهی الف کلاس را گرفتم! خدایا مرا ببخش.
صم بکم عمى فهم لایعقلون
درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم ناآشناست. از مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب دینی کلاس اول ابتدایی، آقای واسعی گفته بود که مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما نقطه ی طلایی برگه این جمله بود:
«جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید«صم بکم عمى فهم لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از دانسته های خود بنویسم.»
بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش.
اگر دین ندارید لااقل دلم شاد کنید
محاسبات عددی. درس بسیار دشوار. حداقل برای من که علاقه ی چندانی به ریاضیات و مباحث محاسبه ای کامپیوتر نداشتم. سوالات توزیع شد و مطابق معمول! خداوکیلی دیگر این درس 3 واحدی را خوانده بودم ولی چه کنم که در مغزم جای نگرفته بود. عادت دارم که قبل از اینکه برگه را تحویل دهم نمرهی خود را تخمین میزنم. در بهترین حالت 7 میشدم. امکان رسیدن امدادهای غیبی هم تحت هیچ عنوانی میسر نبود. آخر برگه نوشتم:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید نمرهی 11 گرفتم و نفر سوم کلاس شدم! خدایا مرا ببخش.
وساطت حافظ
استاد حسینی دکترای ادبیات بود و استاد درس شیوه ی نگارش (البته فامیلش شهبازی بود ولی چون ممکنه یه وقت بیاد اینجا رو بخونه من نام مستعار نوشتم). عاشق حافظ بود و آخر هر جلسه چند بیت از حافظ میخواند و چشمانش پر از اشک میشد. سوالات چی.....؟ بگید؟ (اسمایلی آقای قرائتی) نه که بلد نباشم اما در حد 15-16 بیشتر نمیگرفتم. قبل از امتحان سری به اینجا زده بودم و واژه ی«شهباز» را در دیوان حافظ سرچ کردم و آن بیت را کف دستم ثبت کردم. زیر برگه امتحان نوشتم :
«جناب استاد من که«حافظ» را نمیشناختم؛ این شما بودید که در این ترم عشق حافظ را در وجود من انداختید! و باعث شدید تا با این شاعر آسمانی آشنا شوم. امروز قبل از امتحان گفتم تفالی به حافظ بزنم و ببینم چه میشود، این بیت آمد»:
خاکیان بی بهره اند از جرعه ی کاس الکرام این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند شهپر زاغ و زغن زیبا صید و قید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند بیست گرفتم! تنها بیستی که استاد در چند سال اخیر به یک دانشجو داده بود. خدایا مرا ببخش.
تصویر من رو شطرنجی کنید
امتحان نظریه های جامعه شناسی و ... . تو رو خدا نام این استاد را بیخیال شوید. استاد نسبتا معروفی است و البته در بسیاری از دانشگاههای یزد هم تدریس دارد و حسابی سرش شلوغ است. 10 نمره تحقیق و کنفرانس داشت و 10 نمره هم امتحان پایان ترم. سرم بوی قرمه سبزی میداد. با یکی از بچه ها شرط گذاشتم که تحقیق و کنفرانس ارائه نمیدهم اما نمرهی بالای 18 میگیرم. برای امتحان تئوری هم حسابی خواندم و خودم را آماده کردم. انصافا هم سوالات را خوب جواب دادم. فقط در پایانِ برگه بدون اینکه تحقیق یا کنفرانسی ارائه کرده باشم، نوشتم:
«موضوع تحقیق و کنفرانس: بررسی علل قبولی بالای دانش آموزان یزدی در دانشگاهها در طی 16 سال اخیر.» 19 گرفتم! خدایا این یکی رو دیگه مردونه ببخش.
اگه مردی منو بنداز
با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای من که عنوان شاگرد سومی!!! کلاس را یدک میکشیدم خیلی فجیع بود. استاد فوق العاده جدی و بداخلاق بود و چندان نمیشد طرفش رفت. یک جمله پایان برگه نوشتم:
«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود. اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشید.» 17! خدایا سه تا نقطه ...
برچسبها:
خواهشمندم همگي نظرتون رو بعداز ديدن اين تصوير حتي شده يك كلمه بيان كنين.
مرسي
برچسبها: